منظره ای از امام باقر العلوم علیه السلام با اهل تسنن و منکرین غدیر خم
امام سجاد علیه السلام روزی در مجلسی فرمود:«وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مأمور شد به طرف تبوک حرکت کند، دستور داد امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مدینه بماند. علی علیه السلام عرض کرد:« یا رسول الله! من دوست ندارم از شما جدا باشم.» رسول خدا در اینجا مطلب مهمی فرمود که به« حدیث منزلت» معروف است:
« ای علی! آیا راضی نیستی جایگاهت نسبت به من همان جایگاه هرون نسبت به موسی باشد؟ و همانگونه که هرون وصیّ موسی بود، تو هم وصیّ من باشی؟ با این تفاوت که بعد از من دیگر پیامبری نخواهد آمد.
ای علی! درمدینه بمان و همان اجری را که در بودن با رسول خدا هست، ببر؛ بلکه خداوند معادل پاداش همه افرادی که با حال یقین و اطاعت همراه ایشان هستند، برای تو بهتنهایی در نظر خواهد گرفت؛ و چون دوست داری در همه حال به چهرهی محمد بنگری، خداوند به جبرئیل امر فرموده که چشم تو را بینا گرداند تا محمد و اصحابش را ببینی، با آنان باشی و دیگر نیازی به نامهنگاری نداشته باشی.»
یکی از حضار برخاست و از امام سجاد علیه السلام پرسید:« ای فرزند رسول خدا! چگونه چنین چیزی ممکن است در حالیکه این نوع تصرّفات و معجزات فقط برای پیامبران مقدور است، نه غیر آنها.»
امام سجاد علیه السلام فرمود: « این معجزه رسول خدا بود؛ به دعای رسول خدا بود که حجابها از چشم علی علیه السلام کنار رفت.»
امام باقر علیه السلام که در مجلس حاضر بود، فرمود:« ظلم این امت به امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب چقدر زیاد است و یاران او چقدر کم! آیا حتی آنچه برای باقی اصحاب پیامبر قبول دارید، برای علی علیه السلام قبول ندارید، در حالیکه او برترین صحابه است؟ شما دوستان ابوبکر را دوست دارید و از دشمنانش بیزاری میجویید؛ همچنین دوستان عمر و عثمان را دوست دارید و از دشنمان آنان نیز بیرازی میجویید _ هر کس که باشد. اما به امیرالمؤمنین می رسید، میگویید دوستانش را دوست داریم ولی از دشمنانش بیزاری نداریم، بلکه آنها را هم دوست داریم! این کار چگونه جایز است، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در مورد او فرمود:« اللهم وال من والاه وعاد من عاداه و انصرمن نصره واخذل من خذله» (خداوندا! هر کس علی را دوست دارد، او را دوست داشته باش و هر کس او را دشمن میدارد، دشمن بدار؛ هر کس او را یاری کند، یاریش کن و هر کس او را خوار کند، خوارش کن!)
اشکال دیگرتان آن است که وقتی درباره فضیلتی دربارهی او سخنی گفته میشود، آن را انکار میکنید اما وقتی فضلیتی برای باقی صحابه گفته میشود، قبول میکنید. چرا دست کم علی علیه السلام را در کنار صحابه دیگر قرار نمیدهید؟ چرا وقتی عمر بن خطاب در بین خطبههایش گفت:« ای ساریه به طرف کوه برو!» از او پرسیدند:« یعنی چه؟» عمر گفت:«در موقع خطبه نگاه کردم و صحنه جنگ برادرانتان را در نهاوند دیدم؛ خداوند پردهها را از جلو چشم من برداشت. بعضی از کافران میخواستند از پشت به ساریه حمله کنند. من گفتم ای ساریه برو به طرف کوه تا آنجا پناه بگیری. سپس گفت:« این ساعت یادتان بماند تا خبرش به شما برسد. در حالی که بین مدینه تا نهاوند نزدیک پنجاه روز راه بود. چرا این کلام را از عمر قبول می کنید ولی شبیه این را از علی علیه السلام نمیپذیرید؟! دلیلش چیزی نیست مگر اینکه از راه انصاف وارد نمیشوید بلکه خودخواهی و گردنکشی را پیشه خود ساختهاید.»